شیعه واقعی

پایگاه اطلاع رسانی محبین اهل بیت علیهم السلام

شیعه واقعی

پایگاه اطلاع رسانی محبین اهل بیت علیهم السلام

امام رضا علیه السلام:
شیعیان ما کسانى هستند که تسلیم امر و نهى ما باشند، گفتار ما را سرلوحه زندگى در عمل و گفتار خود قرار دهند، مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست.
بحارالأنوار: ج 65، ص 167.

مرده‌ای به برکت توسل به امام حسین علیه السلام و دعای مادر زنده شد

سید رسول حمندی | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ق.ظ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

مرده‌ای به برکت توسل به امام حسین علیه السلام و دعای مادر زنده شد:

یکی از بزرگان روایت می‌کند از مرحوم آقا میرزا محمود شنیدم که گفت: در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین قمشه‌ای که از فضلا و شاگردان مرحوم سید مرتضی کشمیری بود مشهور شده بود که از گور گریخته و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان در سن هیجده سالگی در قمشه (منطقه ایی در اصفهان ) به مرض حصبه مبتلا می‌شود روز به روز مرضش سخت‌تر شده اتفاقاً فصل انگور بود، و انگور زیادی در همان اتاقی که مریض بود می‌گذارند، ایشان بدون اطلاع کسی از آن انگورها می‌خورد مرضش شدیدتر می‌شود تا می‌میرد، در آن حال حاضران گریان شدند و چون مادرش خبر فوت فرزند را شنید و به آن مکان آمد و فرزندش را مرده دید می‌گوید: کسی دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم. فوراً قرآن مجید را برداشته و بالای پشت بام می‌رود و سرگرم تضرع به حضرت آفریدگار می‌شود و قرآن مجید و حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرار می‌دهد و می‌گوید: دست برنمی‌دارم تا فرزندم را به من برگردانید. چند دقیقه بیش نمی‌گذرد که جان به کالبد آقا محمد حسین برمی‌گردد و به اطراف خود می‌نگرد مادرش را نمی‌بیند می‌گوید: به والده بگویید بیاید که خداوند مرا به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بخشید، مادر را خبر می‌کنند بیا که فرزندت زنده شده، سپس گزارش خود را نقل نمود که چون مرگ من فرا رسید دو نفر نورانی سفید پوش نزد من حاضر شدند و گفتند: چه باکی دارد؟ گفتم: تمام اعضایم درد می‌کند. یکی از آنها دست بر پایم کشید پایم راحت شد هرچه دستشان را بالا می‌آوردند بدنم راحت می‌شد، یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هر چه خواستم به آنها بفهمانم که من راحت شدم، نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند، بسیار خوش و خرّم بودم، در بین راه بزرگی نورانی حاضر شد و به آن دو نفر فرمود: ما سی سال عمر به این شخص عطا کردیم در اثر توسل مادرش به ما، او را برگردانید به سرعت مرا برگردانیدند، ناگهان چشم باز نمودم اطرافیان را گریان دیدم به مادر خود گفتم که توسل تو پذیرفته شد و مرا سی سال عمر دادند و غالب آقایان نجف این داستان را از خودش شنیده بودند در رأس مدت سی سال منتظر مرگش بودند و در همان رأس سی سال هم در نجف اشرف مرحوم گردید.

[1]



[1] - سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن، ج 1 ص 103.

منبع: http://mohammadakhound.mihanblog.com

  • سید رسول حمندی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی