شیعه واقعی

پایگاه اطلاع رسانی محبین اهل بیت علیهم السلام

شیعه واقعی

پایگاه اطلاع رسانی محبین اهل بیت علیهم السلام

امام رضا علیه السلام:
شیعیان ما کسانى هستند که تسلیم امر و نهى ما باشند، گفتار ما را سرلوحه زندگى در عمل و گفتار خود قرار دهند، مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست.
بحارالأنوار: ج 65، ص 167.

آنچه درسطور ذیل میخوانید، تحقیقی اجمالی است پیرامون «لعن» (دور کردن از رحمت الهی) – مِصداق بارز «تبرّی» - و تاریخچۀ ظهور و پیدایش آن در مکتب متعالی تشیّع:

- باید دانست که "لعن" و مشتقّات آن، در آیات فراوانی از قرآن کریم، بکار رفته است. پس اگر چیز زشتی بود، خداوند، خود آنرا این اندازه در کتاب عزیز خود، استعمال نمی فرمود...

آنگونه که از خود قرآن استفاده میشود، لعنت کردن کافِر، بدعت گذار، ظالم (ستمگر)، فاسق (بدکار)، کاذب(دروغگو)، عهد شکن، قاطع رَحِم (بدون عذر شرعی) و مُفسِد فِی الأرض (= گسترش دهندۀ بدی یا ناامنی در جامعه و زمین) و اذیّت و آزار رساننده به فرستادگان خدا یا به مؤمنین و مؤمنات – هرچند برخی از اینگونه افراد، مسلمان هم باشند و یا بوده باشند! – (از باب نمونه، به ترتیب: بقره، 89؛ نساء، 51و52؛ سورۀ ص، 78؛ نِساء، 47؛ هود، 18؛ آل عِمران، 61؛ رعد، 25؛ احزاب، 33).یکی از قدیمیترین روایات مورد استناد شیعه، در لعن فرستادن بر "جبت" و"طاغوت" (اوّلی و دوّمی...)، به اوایل قرن چهارم هجری و "تفسیر عیّاشی" (محمّد بن مسعود سمرقندی – متوفای حدود 320ق – که خود از عامّه (سنیان) بوده و سپس شیعه شده) باز می گردد؛ که وی از امام باقر(ع) روایت معتبری آورده که مراد خداوند تعالی از "جبت و طاغوت" (در سورۀ نساء/ آیۀ 51و52) همان دو نفر... هستند (تفسیرالقرآن، عیّاشی(ره)، 1/246و247).

 دعای "اللّهمَّ العَنْ صَنمَیْ قریش ٍ..." (= بارخدایا لعنت کن دو بت قریش را...)، که عبدالله بن عبّاس (صحابی و پسرعمّ پیامبر اکرم ص)، آنرا از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) روایت نموده که حضرت در قنوت نماز خود میخوانده، در قرن هفتم هجری قمری، توسّط شیخ ابوالسّعادات اسعد بن عبدالقاهر اصفهانی (م640ق) (شیخ روایتِ سَیّد بن طاووس و خواجه نصیرالدّین طوسی) به عربی شرح شده به این عنوان: "رَشْحُ الوَلاءِ فی شَرحِ الدّعاءِ..." (= تراوِش دوستی و اطاعت اهل بیت ع، در شرح دعائی در بَرائت وبیزاری از دشمنان ایشان). و این کتاب نفیس و مفصّل، اخیراً توأم با تحقیقات و اضافاتی ارزشمند از محقق معاصر، شیخ قَیس العطّار، بچاپ رسیده است. سیّد بن طاوس(ره) (م664ق) نیز از همین کتاب استاد خود، در "الیقینُ باختِصاصِ أمیرِالمُؤمِنینَ(ع)" (باب 184) روایت می کند (فِهرِسُ التـّـُراثِ، 1/632). آقا بزرگ تهرانی در "الذَّریعَة" (4/102 و ج10/ص9 و 11/236 و 13/256 و 15/123و289 و 24/156) از برخی ترجمه ها یا شرح های فارسی دعای جلیل القدر "صَنمَی قریش" یاد مینماید.
با استناد به اَدِلّۀ معتبرۀ فوق، فقیه بزرگوار عهد شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، مرحوم محقق کَرَکی (=محقق ثانی) (شهادت به زهر: 940ق) کتابی نوشته اند، تحت عنوان "نَفَحاتُ اللاّهوتِ فی لَعنِ الجِبتِ وَ الطّاغوتِ" (= عطایای خوشبوی مقام الهی...)، که مکرّر بچاپ رسیده است. این اثر ارزشمند و تحقیقی، با عنوان "کِتابُ اللـّـُمَع" (= درخششها) نیز شهرت یافته است. می توان گفت که این کتاب، از مهمّ ترین کتب شیعه در "تبَرّی" (= بیزاری و برائت جُستن از دشمنان اهل بیت ع) - که همچون "توَلّی" (= دوستی و اطاعت و ولایت دوازده امام ع) - از "فروع دین" است، می باشد. سپس، سیّد امیر محمّد بن ابی طالب حسینی اِستَرآبادی، کتاب "نفحات اللاّهوت" محقق کرَکی را به فارسی ترجمه کرده است (الذریعة، 4/143و 18/342 و 24/250). پس دروغ میگویند آنانکه لعن جبت و طاغوت را از اِبداعات عهد صفویّه و محقق کرَکی میدانند! این ناشی از بی خبری از تاریخ، و یا عِناد این قبیل نویسندگان خودفروخته است... در اینجا، باز هم شواهد تاریخی دیگری در رَواج داشتن لعن بر دشمنان اهل بیت(ع)، در قرنهای نخستین هجری، ارائه میدهیم:

- مرحوم آیت الله سیّد محمّدعلی قاضی طباطبایی، در کتاب "اربعین سیّد الشهداء(ع)" (ص810و811)، پس از ردّ گفتار سُست و فتوای زشت محمّد غزالی(م505ق) درعدم جواز لعن بر یزید!! (اِحیاءُ العلوم، غزالی، چاپ لبنان، 3/125- که ابوالفرج، ابن جَوزی، فقیه و مُحدِّث حنبلی مذهب (م597ق) با آنکه سنی بوده، از این فتوای بی انصفانه و بلکه مُغرِضانۀ غزالی لعین، سخت برآشفته و به خشم آمده، و کتابی در ردّ او و نیز در ردّ عبدالمُغیث، ابن زُهَیر حنبلی لعین (م583ق) که کتابی در "فضائل یزید بن معاویة" – لعنة اللهِ علَیهِما – دارد، نوشته، به این نام: "الرَّدّ ُعَلیَ المُتعَصِّبِ العَنیدِ المانِعِ مِن لَعنِ یَزیدَ – یا: عَن لعنِ یَزیدَ = یعنی: ردّ بر آن شخص متعصّب مُعانِد و مُغرِضی که مردم را منع میکند از لعنت کردن بر یزید!)، (مرحوم قاضی طباطبایی) چنین مینویسد:

((پس باید گفت: خداوند لعنت کند بر یزید و اتباع او و آنهائیکه (چون امام محمّد غزالی) منع میکنند از لعن کردن بر یزید و لعن وی را روا نمیدانند. چه خوش گفته امیر علی شیر نوائی (شاعر ترکی و فارسی سرا، معاصر جامی و وزیر سلطان حسین بایقِرا – وفات: 906ق، مدفون در هرات) قطعۀ زیر را، آنجا که سروده:

 
ای که گفتی بر یزید و آل او لعنت مکن!

زآنکه شاید حقتعالیٰ کرده باشد رحمتش!

 
آنچه با آل نبی کرد او، اگر بخشد خدای،

هم ببخشاید ترا گر کرده باشی لعنتش!))

 
("آتشکده"، لطفعلی بیگ آذر، ص 19؛ "لطائف الطّوائف"، فخرالدّین علی صفی کاشفی، پاورقی ص187، از احمد گلچین معانی، 1336ش).

قطعه شعر دوبیتی فوق، از "میر علی شیر نوایی"، طبق تحقیقات محقق معاصر، استاد دکتر سیّد ابراهیم مهدوی، توسّط خود اهل سنت، تحریف شده و اصل آنرا چنین روایت می فرماید:

"...یکی از علماء هرات، نزد وی (نوایی) آمده و شَکوَه و گلایه کرد که: رافضه (شیعیان) لعن بر یزید، که هیچ، بلکه لعن بر خلفای ثلاثه... میکنند؛ حال آنکه نمیگویند شاید خداوند از خطایای ایشان درگذشته باشد! چندی که ازاین قضیّه گذشت، میرعلیشیر این دوبیت را سرود:


ای که گویی بر یزید وآن سه کس* لعنت مکن!

ز آن که شاید حق تعالیٰ کرده باشد رحمشان !!
 

آنچه با آل نبی کردند ، گر بخشد خدای ،

هم ببخشاید ترا گر کرده باشی لعنشان!!


(دایرة المعارف علم و مذهب، استاد مهدوی، بخش "شعراء شیعه" – "میرعلیشیر نوائی").

به گفتۀ این محقق ارجمند، این دوبیتی را عامّه (اهل سنت) تحریف کرده اند تا فقط شامل لعن بر یزید پلید باشد؛ و روشن است که مراد میرعلیشیر نوایی از "آن سه کس"، همان خلفای سه گانه هستند که شیعه ایشان را به سبب ظلم هایی که بر خاندان اهل بیت پیامبر(ص) کرده اند، همواره لعنت کرده و میکند... و شاهد دیگر بر تشیّع مخفیانۀ "نوائی"، ساخت ایوان جنوبی صحن عتیق حرم مطهّر امام رضا(ع) و نیز کشیدن نهر آب خیابان مشهد است، که به گفتۀ دولتشاه سمرقندی در "تذکرة الشعراء"(ص506)، آن نهر آب را از چشمۀ "گُل اسب"، "گلسب" یا "گل چشمه" در بالای شهر طوس، به مشهد مقدّس کشیده است.

- نیز، مرحوم قاضی طباطبائی در همان کتاب(ص811) چنین می نویسد:

(فخرالدّین صفی) در کتاب "لطائف الطّوائف" (ص232) گوید:

((مولانا شیخ حسین (کمال الدّین شیخ حسین قُنَوی – فوت: 888ق) در زمان سلطان ابوسعید میرزا (آخِرین پادشاه تیموری گورکانی – فوت: 873ق)، مُحتسِب (= مأمور انتظامات و مجازات) به استقلال (= مستقلاًّ) بود؛ چنان که میرزا گفته بود که: "مولانا، شریک مُلک منست!".... الخ. در زمان میرزا بابُر، فقیهی دانشمند سمرقندی "مولانا مَزید" نام، به هرات آمده بود؛ روزی ایشان (کمال الدّین حسین) در مجلس میرزا بودند و "مولانا مزید" نیز حاضر بود؛ میرزا از او پرسید که: در لعن یزید چه میگوئی؟ گفت: "روا نیست! زیرا که از اهل قبله بوده!"؛ میرزا روی به ایشان (کمال الدّین حسین) کرد و گفت: "مولانا مزید، خود، این میگوید؛ شما چه میگوئید؟". (ایشان) گفتند: "ما میگوئیم: صد لعنت بر یزید؛ و صد دیگر بر مزید!!")). (در لفظ مزید، نوعی ایهام ادبی بکار رفته؛ چون هم معنای زیادتی و فزونی در لعنت را میدهد و مصدر میمی است، و هم، اسم خاصّ آن فقیه سمرقندی است. جهت کسب اطّلاع بیشتر از اقتدار شیخ کمال الدّین حسین قـُنـَوی، در اجرای وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر، خوانندگان را به کتاب "حبیب السِّیَر" خواند میر (ص108) اِرجاع میدهیم).

- ابوریحان بیرونی (م440ق)، ریاضیدان، تقویم شناس، منجّم ومورّخ دقیق، واندیشمند عمیق قرن پنجم هجری قمری، نیز در "الآثارالباقیة" (در انتهای فصل بیستم = الفصل العِشرُونَ) در وصف حوادث ماه ذیحجّه، دوباره تشیّع خود را اندکی فاش ساخته؛ حدیث متواتر غدیر خم و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی(ع) و حدیث متواتر صدقه دادن حضرت در حال رکوع و منصوب شدن حضرت با این علامت الهی به ولایت و امامت مسلمین را نقل میکند؛ و در پایان نیز لعن بر یزید بن معاویه و قاطبۀ بنی امیّه – که خلیفۀ سوّم (عثمان بن عَفّان) نیز از آنان بوده – و بلکه هر آنکس که مورد لعن خود خدا و رسول(ص) بوده، میکند؛ که ذیل آن توضیح خواهیم داد که در چنین لعن کردنی، یقیناً اشارۀ او به دو خلیفۀ اوّل و دوّم نیز میباشد:

((..وَالیَومُ الثـّامِنَ عَشَرَ[مِن شَهرِ ذِی الحِجَّةِ]، یُسَمّیٰ غدیرَ خُمٍّ، وَهُوَ اسْمُ مَرحَلةٍ نَزَلَ بـِهَا النّبیّ ُ (ص) عِندَ مُنصَرَفِهِ مِن حَجَّةِ الوِداعِ، وَ جَمَعَ القـَتـَبَ وَ الرِّحالَ وَ عَلاها آخِذاً بـِعَضُدِ عَلِیِّ بنِ اَبی طالبٍ عَلَیهِ السَّلامُ، وَ قالَ(ص): «اَیّـُهَا النّاسُ! اَلَستُ اَولیٰ بِکُم مِن اَنفُسِکُم؟»، قالوا: بَلیٰ، قال(ص): «فمَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیّ ٌمَولاهُ؛ اَللّهُمَّ وٰالِ مَن وٰالاهُ وَعادِ مَن عاداهُ وَ انصُرْ مَن نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَن خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُما دارَ». وَ یُروٰی اَنَّهُ (ص) رَفـَعَ رَأسَهُ [إلیَ] السَّماءِ وَ قالَ(ص): «اللّهُمَّ هَل بَلَّغتُ؟» - ثَلاثاً.

وَ فِی الرّابعِ وَالعِشرینَ، تَصَدَّقَ اَمیرُالمُؤمِنینَ(ع) بخاتَمِهِ وَ هُوَ راکِعٌ [إشارة ٌ إلی شَأنِ نُزُولِ آیَةِ الوِلایةِ: المائِدَة/55]...

وَ فِی التّاسِعِ وَالعِشرینَ، وَقعَة ُالحَرَّةِ [سَنَة َ ثلاثٍ وَ سِتّینَ]، وَهِیَ الَّتی قـَتـَلَ فیها بَنُواُمَیَّة َ اَهلَ المَدینةِ وَانتهَبَت اَموالـَهُم وَ هَتـَکـَت سُتـُورَ المُهاجِرینَ وَالاَنصارِ وَ فـَضَحَت نِساءَهُم . فلَعَنَ اللهُ مَن لَعَنَهُ رَسُولُ اللهِ صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، مِنَ المُحدِثینَ فِی المَدینةِ، وَ جَعَلـَنا غـَیرَ راضِینَ بالفَسادِ فی اَرضِ اللّهِ؛ اِنـَّهُ خَیرُ مُوَفـِّقٍ وَ مُعینٍ، وَ لَهُ الحَمدُ بـِلا نِهایةٍ)).

ترجمه: ((... روز هیجدهم‌ (ذیحجّه) عید غدیرخمّ‌ میباشد و آن‌ نام‌ منزلی‌ است‌ که‌ پیغمبر(ص) پس‌ از حجّة ‌الوِداع‌، در آنجا فرود آمد و جِهاز شتران‌ را جمع‌ کرد و بازوی‌ علی‌ بن‌ ابیطالب علیه السّلام‌ را گرفت‌ و از آن‌ جهازها بالارفت‌ و فرمود: «ای‌ مردم‌! آیا من‌ از خود شما، به‌ شما اَولی‌ٰ (سزاوارتر) نیستم‌؟» گفتند: آری‌. فرمود: « بر هرکس‌ که‌ من‌ مَولی‌ٰ (سَروَر) باشم‌، علی‌ مولای‌ اوست‌. خداوندا؛ دوست‌دارِعلی‌ را دوست‌ بدار و با دشمنانش‌ دشمنی‌ کن‌ و آنانکه‌ علی‌ را یاری‌ میکنند ایشان را یاری‌ نما و آنانکه‌ میخواهند او را خوار و زبون‌ کنند، تو ایشان‌ را خوار و ذلیل‌ کن‌؛ و از هر راهی‌ که‌ علی‌ میرود، حق‌ و حقیقت‌ را با او بگردان». روایت ‌کرده ‌اند که‌ پس‌ از این‌ گفتار، (پیامبر اکرم ص) سر مبارک‌ خود را بسوی‌ آسمان‌ بلند کرد و سه‌ مرتبه ‌گفت‌: «خداوندا؛ آیا مأموریت‌ خود را رسانیدم؟»‌.

و در روز بیست‌ و چهارم‌ این‌ ماه، ‌امیرالمؤمنین‌ درحال‌ رکوع‌، انگشتر خویش‌ را به‌ سائل‌ بخشید [اشاره به شأن نزول آیۀ ولایت و امامت: مائده/55]...

در روز بیست و نهم (سال 63هجری قمری)، وَقعَۀ (=واقعه و جنگ) حَرَّة اتفاق افتاد (حَرّه، سنگلاخ شرقی مدینه است که به حرّۀ واقِم شهرت دارد). و در این جنگ، بنی امیّه (به فرمان یزید)، اهل مدینه را قتل عامّ، و هستی آنان را به یغما بردند، و به زنان مهاجر و انصار دست درازی کردند و بسیار بی ناموسی نمودند. و هرآنکس را که پیغمبر(ص) لعنت کرده خدا نیز لعنت کناد - از (جمله) این اوباش که اعمال قبیحه را در مدینه کردند – و ما را در شمار مردمانی گرداناد که به اِعمال فساد رضایت نمیدهند؛ و او بهترین توفیق دهنده و یاور است، و سپاس بی نِهایت برای او باد!)) (آثار الباقیه، ترجمه اکبر داناسرشت، ص537).

- توضیح منظور ابوریحان بیرونی(ره) از این لعن:

1- اهل سنت، خودشان روایت کرده اند که منظور خداوند تعالیٰ از "الشَّجَرَة َالملعونة َ" (شجره یا خاندان ملعونه) در قرآن کریم (إسراء/60)، همان بنی امیّه هستند (که عثمان نیز از ایشان است!) (سُنَن تِرمِذی، حدیث ش 3408؛ مُنتخَب کنز العُمّال، 5/399؛ شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، 1/372؛ عُمدَة ُعُیون ِالأخبار، ابن بِطریق، 452و453– که پس از شیعه شدن این کتاب را نوشته؛ تفسیر عیّاشی، 2/297و298، که او نیز ابتدا سنی مذهب بوده و سپس شیعه شده است؛ و کتب دیگر...؛ امّا برای اطلاع از منابع شیعه در این رابطه، رک: بحارالانوار، علاّمه مجلسی، 31/507 به بعد...).

2- اهل سنت، خود روایت میکنند که پیامبر اکرم(ص) در بیماری منجرّ به وفات ایشان، فرمودند: "جَهِّزُوا جَیشَ اُسامَة َ؛ لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَیشِ اُسامَة َ(خ ل:مَن تخلَّفَ عَنه)" (= تجهیز و آماده کنید لشکر اُسامَه (فرماندۀ نوجوان شجاع 17 تا 19 ساله) را (برای دفاع در مقابل روم)؛ خداوند لعنت کند هرکس را که تخلّف کند از حضور در لشکر اسامه!" و آنگاه، خودشان هم اِذعان و اعتراف دارند که ابوبکر و عُمَر همراه اُسامه نرفته اند!!... (المِلَلُ وَالنِّحَلُ، محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، مقدّمۀ رابعه (چهارم)، 1/23و29؛ تاریخ الطّبَریِّ(عربی)، 3/186؛ تاریخ ابن عَساکِر، 2/391؛ طبقات ابن سعد، 2/41؛ سیرةُ ابنِ هِشامٍ، 2/650؛ کَنزُالعُمّال، متّقی هندی، 5/312؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید مُعتزِلی، 1/159؛ تاریخ الیعقوبیّ(عربی)– که عبّاسی مذهب، یعنی بین شیعه و سنی است – 3/93؛ حَیاةُ محمّدٍ(ص)، محمّد حَسَنَین هَیکَل (نویسندۀ سیاسی مصری – م1956م)، ص483؛ "ثمَّ اهتدَیتُ"(= "آنگاه هدایت شدم")، دکتر محمّد تیجانی سماوی (که سبب شیعه شدن خود را در همین کتاب، مشروحاً توضیح میدهد)، متن عربی (مؤسّسة الفجر – لندن)، ص100 ببعد، مورد سوّم از فصل "صحابه نزد سنی و شیعه"؛ و دهها کتاب دیگر از خود اهل سنت... اضافه بر نسخه های خطّی چاپ نشده ای چون: "تاریخ بَلاذُری" – که نزد سنیان بسیار معتبر بوده؛ و مرحوم سیّد شرف الدّین موسوی عامِلی، در "المُراجَعات"(مناظرات کتبی او)، در نامۀ 92، و نیز در اثر ارزشمند دیگرش: "النَّصُّ وَالاجتِهادُ" (= "اجتهاد در مقابل نصّ!")، مورد دوّم از فصل اوّل دربارۀ ابوبکر (ص41)، مفصّلاً در این رابطه به بحث پرداخته و حدیث "لعن پیامبر(ص) متخلّفین از جَیش اُسامَه" را با سند کامل آن، از ابی بکر احمد بن عبدِالعزیز جَوهَریّ بَصْریّ بغدادیّ (ابو شِبل، از بزرگان حدیث اهل سنت – م323ق) در اثرش: "کتاب السّقیفة" نیز نقل میکند... اینها کتب اهل سنت بود؛ چه رسد به روایات متواتره و فراوان شیعه در این رابطه. رک: بِحارُالاَنوار، مرحوم علاّمۀ مجلسی، ج30/ ص427تا442 و582 و نیز کتب دیگر...). برای فهم بیشتر اِدراک دقیقتر منظور ابوریحان، این بزرگمرد تاریخ علم، گوشه ای از مناظرۀ فاضل کامل، مرحوم ملاّ آقا دربندی (متوفای حدود 1285 ق) با "عبدالرّحمن کُردی" (از مُفتیان سنی و متعصّب بغداد) را بنحو فشرده مورد اشاره قرار میدهیم (رک: متن کامل مناظره: "قِصَصُ العلماء" مرحوم میرزا محمّد تُنکابُنی، چاپ علمی وفرهنگی، اواخر شرح حال شماره (یب=12)، ص135و136) :

3- خدای تعالی در قرآن کریم میفرماید: إنَّ الّذینَ یُؤذونَ اللهَ وَ رَسولَهُ، لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدّنیا وَالآخِرَةِ... (= آنانکه خدا و پیامبر خدا را آزار دهند، خداوند لعنت کند ایشان را در دنیا و آخِرت...– سورۀ احزاب/57). و خود عامّه (اهل سنت) به طریق متواتر (= حدیث پی در پی نقل شده و یقین آور) روایت کرده اند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: "فاطِمَة ُ بِضعَة ٌ مِنّی؛ مَن اَغضَبَها فَقَد اَغضَبَنی وَ مَن آذاها فَقَد آذانی" (= فاطمه(س) پارۀ تن من است؛ هرکس اورا به خشم آورَد، مرا بخشم آورده، و هرکس او را آزار دهد، مرا آزار داده است) ("صحیح بخاری"، باب بَدءِ الخَلق (=پیدایش آفرینش)، بخش " مَناقِب (=منقَبَت ها، افتخارات) خویشان پیامبر ص"؛ نیز همان کتاب: باب نِکاح (ازدواج)، بخش "دفاع مرد از دخترش"؛ "صحیح مسلم"، باب فضائل صحابه؛ "صحیح تِرمِذی"، 2/319؛ "صحیح ابن داود"، ج12/ باب "کَراهَت جمع کردن میان نکاح برخی زنان"؛ "مُسنَد ابن حَنبَل"، 4/328و332؛ "خصائص نَسائی"، 35و36؛ مُستَدرَکُ الصَّحیحَین، حاکم نیشابوری، 3/158؛ الصَّواعِقُ المُحرِقَة، ابن حَجَر (احمد بن محمّد هَیتَمی مکّی – م974ق)، ص107؛ و دیگر کتب معتبره نزد اهل سنت... رجوع شود به: فضائلُ الخَمسَة، مرحوم علاّمه سیّد مرتضی فیروزآبادی، 3/151-155). نیز فاضل دربندی، در بخش دیگری از این مناظره، کلام علاّمه سعد الدّین تفتازانی (م792ق- صاحِب کتاب مطوّل در بلاغت) را نقل میکند که در "شرح المقاصد"(در عقاید عامّه، 5/310و311) گفته است: "شکّی نیست که اصحاب رسول(ص) عِترَت(=خاندان) او را اذیّت کردند؛ پس هر صحابی، معصوم نیست و هرکه پیغمبر را ملاقات کرده، چنین نیست که نیکو باشد! ...".

اینک بخشی از آنچه در چاپ های کنونی "شرح المقاصد" تفتازانی مشاهده می شود، جهت تصدیق فرمایش مرحوم فاضل دربندی، توأم با ترجمه فارسی و اِعراب گذاری ارائه میگردد:

((... اِنَّ ما وَقعَ بَینَ الصَّحابَةِ مِنَ المُحارَباتِ وَ المُشاجَراتِ - عَلَى الوَجهِ المَسطور ِ فی کُتُبِ التَّواریخِ، وَ المَذکور ِ عَلى ألسِنَةِ الثـِّقاةِ - یَدُلّ بظاهِرِهِ عَلى أنَّ بَعضَهُم قد حادَ عَن طریق ِ الحَقِّ وَ بَلَغَ حَدَّ الظـّـُلمِ وَالفِسق ِ؛ وَ کانَ الباعِثُ لـَهُ الحِقدَ وَالعِنادَ، وَالحَسَدَ وَاللـِّدادَ، وَطلبَ المُلکِ وَ الرِّیاسَةِ، وَالمَیلَ إلىَ اللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ؛ إذ لَیسَ کلّ ُ صَحابیٍّ مَعصُوماً وَ لا کلّ ُ مَن لَقِیَ النَّبیَّ -صَلَّى اللهُ عَلَیهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ - بالخَیر ِمَوسُوماً؛ ...وَ أمّا ما جَرٰى بَعدَهُم مِنَ الظّلمِ عَلىٰ أهلِ بَیتِ النَّبیِّ(ص)، فمِنَ الظّهور ِ بحَیثُ لا مَجالَ لِلإخفاءِ! وَمِنَ الشَّناعَةِ بحَیثُ لاَ اشتِباهَ عَلىَ الآراءِ! إذْ تـَکادُ تَشهَدُ بهِ الجَمادُ وَالعَجماءُ! وَ یَبکی لَهُ مَن فِی الأرضِ وَالسَّماءِ! وَ تـَنهَدّ ُ مِنهُ الجِبالُ وَ تَنشَقّ ُالصّـُخورُ! وَ یَبقى سُوءُ عَمَلِهِ عَلى کَرِّ الشّهُور ِ وَ مَرِّ الدّهُور ِ! فلَعنَة ُاللهِ عَلى مَن باشَرَ أو رَضِیَ أو سَعى؛ وَ لـَعَذابُ الآخِرَةِ أشَدّ ُ وَ أبقى!)).

ترجمه: ((آنچه از درگیریها و مشاجرات بین اصحاب - بر وجهی که در کتب تاریخی نوشته شده و علماء ثقه (مورد اعتماد و وثوق اهل سنت) نیز آنها را نقل کرده اند - به ظاهر خود دلالت دارد بر اینکه که بعضی از صحابه راه و روش حق را رها کرده و به حدّ ظلم و فسق(گناهکاری) رسیده اند؛ و علّت آن هم کینه، لجاجت، حسد، دشمنی و ستیزه جویی، حبّ جاه و ریاست طلبی، و میل به لَذّات و شهوات بوده است. زیرا، تمامی صحابه معصوم نیستند و اینگونه هم نیست که هرکس پیامبر اکرم(ص) را ملاقات کرده، در راه خیر و حق باشد!...و آنچه بعد از ایشان اتفاق افتاد، از ظلم بر اهل بیت پیامبر(ص) چنان واضحست که راهی برای پوشاندن و انکار آن نیست! و از شدّت زشتی، راهی برای وجود شبهه در مورد آن وجود ندارد! و بلکه حتی شهادت میدهند به آن جمادات و حیوانات زبان بسته! و اهل زمین و آسمان بر آن گریه کنند! و کوهها منهدم و صخره ها (از اندوه آن) شکافته شوند! و زشتی کار آنها تا آن هنگام که ماهها و روزگارها پی در پی آیند، تا ابد باقی خواهد ماند! پس لعنت خدا بر کسی که مُباشِر و همکار در ظلم به اهل بیت پیامبر(ص) بوده و یا رضایت به این کارها داشته و یا سعی و کوششی در اینگونه امور کرده باشد! و عذاب شدیدتر و جاویدان روز قیامت در انتظار چنین کسانی است!)).

(شَرحُ المَقاصِدِ، سَعدُ الدّین التَّفتازانیّ، الفصلُ الرّابعُ:فِی الاِمامَة، المَبحثُ السّابعُ:وُجوبُ تعظیمِ الصَّحابَةِ، ج5/ص310).

- دکتر سیّد ابراهیم مهدوی، نسخه ای خطّی از "ازبکستان" در اختیار دارند، که آخِرین اثر سعد الدّین تفتازانی است و در آن بالصَّراحة، از مذهب تسنن رویگردان شده و اظهار تشیّع جعفری اِثناعَشَری میکند. نام این آخرین اثر تفتازانی، که هرگز چاپ نشده، این است: "حقّ المَقالِ، فی ترجیحِ مذهَبِ الآلِ" (یعنی: گفتار حقّ، در برتری دادن مذهب آل پیامبر(ص) بر سایر مذاهب) (دایرة المعارف علم و مذهب، دکتر مهدوی، بخش "اُدَباء شیعه"– "تفتازانی").

گویا قبلاً نیز ردّ پایی از تشیّع تفتازانی در اواخر عمر، پیش از اکتشاف این نسخه، برجای مانده بوده، که مرحوم فاضل تُنکابُنی (م 1302ق) در "قِصَصُ العُلماء" چنین نوشته است:

((... ملاّ سعد تفتازانی به پسر خود گفت که: تو در تحصیل، مرتبۀ که را در نظر آوردی؟ گفت: مرتبۀ ترا در نظر آوردم. ملاّسعد (تفتازانی) گفت که: تو هیچ نخواهی شد!! زیرا که من مرتبۀ امام جعفر صادق(ع) را در نظر آوردم، به این مرتبه رسیدم؛ تو که مرتبۀ مرا در نظر آوردی، چیزی نخواهی شد!)) (قصص العلماء، چاپ علمی و فرهنگی، ص283، ذیل احوالات ملاّ محمّد صالح مازندرانی، ش35). لازم بذکر است که: تفتازان، در فاصله 54 کیلومتری شمال غربی شیروان - در خراسان شمالی، بالای قوچان و پایین ترکمنستان – است؛ وطبق اکتشافات اخیر، مقبرۀ تفتازانی و نوه اش، در روستای کاکُلی - در سه کیلومتری تفتازان - در خانۀ گلی قدیمی و نیمه مخروبه ای واقع گشته است (رک: جغرافیای تاریخی شیروان، تألیف: محمد اسماعیل مقیمی، انتشارات آستان قدس رضوی(ع)، ص250).

- چنانکه، در صدر مبحث، به ابن الجَوزی حنبلی مذهب اشاره شد، که صریحاً کتابی در ردّ غزالی ناصبی نوشته است... برخی دیگر از علماء عامّه (اهل سنت) نیز در این راستا، با شیعه اظهار موافقت کرده اند؛ از آن جمله است: ابن ابی لَیلیٰ (محمّد بن عبدالرّحمن، قاضی سنی معروف کوفه، م148ق) که فتویٰ به جواز لعن معاویه و یزید داده است. مرحوم مدرّس تبریزی(م1333ش) در رابطه با وی می نویسد:

((... روزی چیزی از مَناقِب (= فضائل و افتخارات!!) معاویه (لعنة اللهِ علَیه) را از "ابن ابی لیلیٰ" استفسار نمودند؛ گفت: پدرش (= ابوسفیان لعین) با حضرت رسالت(ص) مُحارَبَة (= جنگ و پیکار) کرد (که در غزوۀ اُحُد، سبب یا عامل شکستن دندان پیامبر اکرم بود)؛ مادرش هند (لعنة اللهِ علَیها)، جگر حضرت حمزه (سلامُ اللهِ عَلَیه) عمّ آنحضرت را خورد؛ خودش با حضرت علی (علیه السّلام) به سر مقاتله (=کشتار جنگ صِفّین) آمد؛ پسرش یزید (لعنة اللهِ علیه) هم، سر مبارک جگرگوشۀ حضرت رسالت(ص) (= امام حسین علیه السّلام) را از تن جدا نمود! دیگر، مَنقَبَتی (= فضیلت و افتخاری!!) بالاتر از این، چه خواهد بود؟!!

نگارنده (=مدرّس تبریزی) گوید: همین مَنقَبَت(!!) را حکیم سَنائی غزنوی(م525ق) (در ردّ بر معاصر خود: امام محمّد غزالی (م505ق) و پس از شنیدن فتوای ناحقّ آن ملعون - در منع از لعن یزید و منافقین صحابه)، به نظم درآورده است:

داستان پسر "هند"، مگر نشنیدی؟!!

که ازاو و سه کس او، به پَیَمبَر چه رَسید؟!

"پدر او" دُر ِ دندان ِ پَیَمبَر بشکست!!

"مادر او" جگر عمّ پَیَمبَر بدَرید!! (خ ل: بمَکید)

خود بناحقّ، حق ِ دامادِ پیمبر بگرفت!(خ ل: بستاند)

"پسر او" سر فرزند پیمبر ببرید!!

برچنین قوم، چو (خ ل: تو) لعنت نکنی؟! شرمت باد!

لَعَنَ اللهُ یَزیدَ وَکَذا آلَ یزیدَ (خ ل: وَ عَلیٰ آلِ یزیدَ). ...))

(رَیحانة الأدب، میرزا محمّد علی مدرّس تبریزی، 7/365و366؛ فضائِحُ الصّوفیَّة، آقا محمّد جعفر بهبهانی، 156؛ تکمیل، توضیح و تصحیحات، بر اساس: دایرة المعارف علم و مذهب، دکتر سیّد ابراهیم مهدوی، بخش "شعراء شیعه" – "سَنایی غزنوی").

در اینجا، جهت تکمیل بحث لعن، واثبات تشیّع سنایی غزنوی، ابیات دیگری نیز ارائه میدهیم:

- سنائی، در ابتدای مثنوی "حدیقة الحقیقة" گفته است:

ای سنائی، بقوّت ایمان

مدح "حَیدَر" بگو، پس از "عثمان"

با مَدیحَش، مَدایح مطلق

زَهَقَ "الباطل" است و جاءَ "الحقّ"

(که اشاره است به آیۀ 81 سورۀ اِسراء؛ و در اینجا، سنایی، با صنعت ادبی "لفّ و نشر مشوَّش یا معکوس"، "حیدر" یعنی حضرت علی(ع) را "حقّ" دانسته و "عثمان" را "باطل" و زٰاهِق=نابود شده، معرّفی میکند؛ زیرا حضرت، پس از عثمان به خِلافت ظاهری رسیدند).

- نیز، در دیوان سنائی، اظهار مذهب جعفری(شیعه دوازده امامی) و لعن بر جبت و طاغوت (اوّلی و دوّمی)، در قصیده ای زیبا (قصیده شماره 143، در پاسخ پرسش سلطان سنجر درباره مذهب) مشاهده میشود – که تنها برای نمونه، چند شعر آنرا، از تلفیق دو نسخۀ ازبکستان و تاجیکستان، و به نقل از "دایرة المعارف" دکتر سیّد ابراهیم مهدوی، می آوریم:

چون همی دانیکه شهر علم را "حَیدَر" دَرَست

خوب نَبْوَد غیر "حیدر"، میر و مِهتر داشتن!

مَر مرا باور نکو نایَد ز روی اعتقاد:

حقّ "زهرا" بُردن و دین پَیَمبَر داشتن!!

آنکه او را بر "علیّ مرتضیٰ" خوانی: امیر!

کافِرم، گر میتواند کفش "قنبر" داشتن!!

گر همی مؤمن شماری خویشتن را بایَدَت:

مُهر زرّ جعفری بر "دین جعفر" داشتن

بندگی کن آل یاسین را بجان تا روز حشر

دین "طاغوت" لعین، باید که ابتر داشتن!!

ای سنائی، فاش میگو طعن "جِبت" و لعن او

همچه بی دینان نباید روی اَصفر داشتن!!...

(دایرة المعارف علم و مذهب، دکتر سیّد ابراهیم مهدوی، بخش "شعراء شیعه"- "سنائی").

مقبره سنائی غزنوی در شهر غزنه افغانستان

- در اینجا، لازم است که از اشعار ناصرخسرو(م481ق) در اظهار صریح تشیّع دوازده امامی و "لعن خلفای سه گانه"، نیز یادی کنیم (دیوان اشعار، قصیدۀ ش 197) :

لعنت کنم بر آن "بت" کز امّت محمد(ص)

او بود جاهلان را، زَ اوّل، بُتِ نخستین!!

لعنت کنم بر آن "بُت"، کز"فاطمه""فدک" را

بستـَد به قهر، تا شد: رنجور و خوار وغمگین

لعنت کنم بر آن "بت" کو کرد و شیعتِ او

حلق حسین تشنه، در خون خِضاب و رنگین...

- نیز، در معتبرترین نسخۀ خطّی دیوان ناصر خسرو، که اکنون در اختیار دکتر سیّد ابراهیم مهدوی – مقیم لندن – است، این اشعار به چشم می خورد:

لعن گویم آن "سه بُت" را چون همی

دین حق از جَور ِ ایشان پَرپَر است!

..."هادی عسکر" بمن آموخت این:

ماندن اندرکهفِ عُزلَت بهتر است

"بو محمّد عسکری" دَرسَم بـِداد:

مرد را غربت همی چون لشکر است

نـَک، که"مَهدی"هست غائب، مَر مرا

مُردن اندر غار"یُمگان"خوشتر است!

(دایرة المعارف علم ومذهب، دکتر مهدوی، بخش "شعراء شیعه" – "ناصرخسرو").

- نقش مهمّ مرحوم محقق کرَکی، در ترویج سنت لعن بر دشمنان و مخالفان اهل بیت(ع):

فاضل تنکابُنی در "قِصص العلماء" (فصل شمارۀ 85 = فه)، ذیل احوالات محقق ثانی(ره) ازجمله چنین مینویسد: ((... و هرگز شیخ مزبور، سوار نمیشد و یا بجایی پیاده نمیرفت، مگر اینکه جوانان در رکاب او بودند و مجاهَدَة (=مبارزه و برخورد)[با] متخلّفین مینمودند؛ و لعن میکردند هرکسی را که بر طریقۀ متخلّفین بود... گویند: شیخ در روزی که وارد اصفهان شد، صَباح آنروز بمسجد رفت و نماز جماعت گزارد و پس از نماز، یکی از تلامذۀ (=شاگردان) شیخ بر منبر آمد و تجاهُر (=علناً و با بانگ بلند اظهار) نمود بر سبّ (لعن) متخلّفین صحابه؛ و تا آن زمان، کسی در آن بلاد، تجاهر به سبّ (=لعن) نمی نمود... مؤلّف کتاب (= میرزا محمّد تنکابنی) گوید: چون سبّ (و لعن مخالفین و منافقین صحابه) در ایران، هرگز (بنحو عمومی و آشکار) نبوده، پس شاید محقق ثانی(ره) مصلحت را در این دانست که آنرا شایع و رایج کند، تا بر مردم، بطلان آنها محسوس و عیان شود...)) (قصص العلماء، تنکابنی، چاپ انتشارات علمی و فرهنگی، ص451).

«تصویری کمیاب از شاه اسماعیل صفوی»

- خَفری، دانشمند سنی مذهبی که فتویٰ به جواز لعن منافقین صحابه و خلفاء ثلاثه داد:

محمّد بن احمد خَفری جهرمی شیرازی (متوفای حدود 942ق)، فقیه، متکلّم، منجّم و شاعر، از مردم "خَفر" فارس و ساکن کاشان بود و محقق کرَکی به او عِنایت و توجّه ویژه ای داشت (دایرة المعارف مُصاحَب، 1/907؛ اثرآفرینان، 2/332). فاضل تنکابنی بخشی از احوال وی را، ذیل احوال خواجه نصیرالدّین طوسی، در قِصص العلماء (ش91=صا) آورده است؛ و از آنجمله درارتباط با فتوای او به تجویز لعن خلفاء سه گانه، چنین مینویسد: ((...در زمانی، شاه اسماعیل (صفوی- ره) مردم را تکلیف به تعلّم (یادگیری) احکام شرعیّه... و لعن خلفاء نمود؛ پس روزی داماد "خفری" از در درآمد و اظهار تحسّر (= حسرت خوردن و تأسّف) کرد و گفت که: این جماعت (=صفویّه) مردم را تکلیف به لعن خلفاء میکنند؛ آیا چه کنم؟! خفری گفت:"برو لعن کن، که دو سه عرب عامّی (بی سواد)، خلیفه بودند!!"؛ و چون شاه اسماعیل (ره)، خفری را از کاشان به اصفهان خواست و به او گفت که: از مذهب تسنن رجوع کن، خفری گفت: "من چگونه برمذهب ایشان باشم؟! وحال اینکه حاشیه[ای] بر الٰهیّاتِ "شرح تجرید"(در کلام وعقائد استدلالی) نوشته ام،که اگر عُمَر درس بخواند نمیفهمد!!". پس سلطان گفت: "اگر راست میگوئی، ایشانرا لعن کن!"؛ خفری لعنت کرد! پس، از خدمت پادشاه مرخص شد و بکاشان آمد. مردمان (اهل سنت) به استقبال او شتافتند. پس از ملاقات، به او ایراد کردند که: "تو رفتی در اصفهان؛ خلفاء را چرا لعن نمودی؟!". خفری در جواب گفت که: "[آیا] حیف نبود، برای دو سه نفر عرب ... برهنه (=عامّی بی سواد)، خون فاضلی چون من ریخته شود؟!!"... (قصص العلماء، تنکابنی، چاپ علمی و فرهنگی، ص494).

اَلا لَعنة ُاللهِ عَلیَ الظّالِمینَ (سورۀ هود/ 18).
منبع:http://mj12.mihanblog.com

  • سید رسول حمندی

نظرات  (۱)

عالی بود استاد

 

خدا به شما خیر کثیر عطا کند

 

لعن الله عمر

ثم ابوبکر و عمر

ثم عثمان و عمر

ثم عمر ثم عمر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی